تو نوشت

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است...

عذاب

 

عذاب است این جهان بی تو

مبادا یک زمان بی تو

 

"مولانا"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

آرزو

 

عزیزِ جان،

تو تنها آرزوی برآورده نشده ی منی،

برآورده شو لطفا  :)

 

#شب_آرزوها

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

دنیا

 

در اثبات پست بودن این دنیا همین بس

که آدم از دیدن چند ثانیه ایِ کسی که روزی تصور می کرد قرار است یک عمر با او زندگی کند بر سر ذوق بیاید!

که آدم مجبور باشد به جای اینکه او را در کنار خود داشته باشد، فقط به عکس او خیره بماند!

که دلتنگی مثل خوره به جان آدم بیفتد اما نتواند دم بزند!

حقیقتا که اسم  «دنیا» برازنده ی توست دنیا جان،

«پست» بودن عجیب به تو می آید!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

نشد

 

می خواستم که عشق تو را رد کنم‌، نشد

طوفان چشم های تو را سد کنم، نشد

با صد دلیلِ قاطع و برهانِ بی بدیل

در پیش چشم های خویش تو را بد کنم، نشد

می خواستم ردیف غزل های رفته را

یک بیت با حضور تو آمد کنم، نشد

می خواستم ز وسوسه هایت گذر کنم

دل را به عشوه های تو مرتد کنم

حالا دوباره سیب، گناهی چشیدنی

تا آمدم که دست تو را رد کنم، نشد

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

شادی عمیق

 

راستش را بخواهی، بعد از از دست دادن تو یاد گرفتم که در زندگی بابت هیچ چیز خوشایندی ذوق نکنم،

نه اینکه خوشحال نشوم، نه

اما دیگر بابت هیچ چیزی از ته دل خوشحال نشدم، ذوق نکردم، عمیقا به وجد نیامدم!

گاهی به اتفاقات خوب زندگی ام فکر می کنم،

مثلا به روزی که نتیجه کنکور اعلام شد و رتبه دو رقمی شده بودم،

یا روزی که مادر شدم و پرستار برای اولین بار صورت دخترکم را روی صورتم گذاشت،

همه این اتفاقات خوب برای من فقط یک شادی سطحی به همراه داشت،

نهایت، لبخند ساده ای بود که بر صورتم نقش می بست، بی آنکه عمیقا مرا خوشحال کند.

می دانی؟

وقتی به خاطر کسی یا چیزی از ته دل خوشحال باشی و درست زمانی که اصلا انتظارش را نداری همه چیز نقش بر آب شود، بعد از آن دیگر نمی توانی به خاطر هیچ چیز خوشایندی ذوق کنی!

عزیزِ جانم، تو تنها خوشحالی عمیق و واقعی زندگی من بودی ....

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

خطا

 

در ذهن خود گذشته را مرور می کنم،

آن روزهای خوب را،

چه خطایی از من سر زد که لیاقت همراهی با تو را نداشته ام؟

چه کرده ام که به هجران تو سزاوارم؟!

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

دل

 

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود، 

از قول من به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد....

 

"سید علی صالحی"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

دلتنگی

 

بیا! دیگر به تاثیر مُسکن ها امیدی نیست

میان کل داروها فقط چشمت اثر دارد....

 

 

طبیب جان، دلتنگی تو امانم را بریده!

چه مرهمی برایم تجویز می کنی؟   :)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

محال

 

من و دل بریدن از تو ؟!

چه محالِ خنده داری    :)

 

"سیروس عبدی"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

دردِ مضاعف

 

خیلی درد دارد،
خیلی درد دارد که درست همان موقعی که فکر می کنی اوضاع راست و ردیف است و کلی برای خودت رویابافی کرده ای، یک باره تمام رویاهایت روی سرت آوار شود

از شنیدن خبر بُهت زده شوی،
شوکه شوی،
با خودت بگویی « همه چیز که رو به راه بود، پس چرا اینطور شد؟! »

شب و روز بی اختیار گریه کنی و در مقابل نگاه آنهایی که از ماجرا خبر دارند خجالت زده شوی،
طعنه های نیشدارشان را بشنوی که « چی شد؟! مگر این علاقه دو طرفه نبود؟! » و در برابرشان جواب قانع کننده ای نداشته باشی و ناگزیر به سکوت باشی،

یک نفر بی مقدمه از راه برسد و تمام رویاهایت را با خود ببرد و جز نگاه کردن کاری از دستت برنیاید!
روزی صد بار از خودت سوال کنی « مگر من چه کم از او داشتم که او را به من ترجیح داد؟»
اعتماد به نفست له شود،
از او نه، از خودت بیزار شوی، از این زندگی، از این دنیا


در آن گرمایِ تهوع آورِ بیست و سومِ تیرماه برای اینکه صدای هق هق گریه هایت به گوش کسی نرسد، زیر پتو مچاله شوی و تا خود صبح اشک بریزی و آخرسر بعد از کلی کلنجار رفتن با خودت، برای اینکه کمی دلت را آرام کنی بگویی «خوشبختی او آرزوی من است، چه فرقی می کند که در کنار من خوشبخت باشد یا کس دیگری» و بعد برایش از ته دل آرزوی خوشبختی کنی

و حالا بعد از این همه سال، باید درست روبه رویت بنشیند و در حالی که دارد با نبات چایش را هم می زند دستان مردانه اش بلرزد و تعریف کند که بر او چه گذشته است!

عزیزِ جانم تو بگو،
منی که همه ی این سالها خودم را با خوشبخت بودن تو تسکین داده ام و دلخوش به این بودم که غرقِ خوشبختی هستی، حالا با این دردِ مضاعفِ استخوان سوز چه کنم؟!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او