راستش را بخواهی، بعد از از دست دادن تو یاد گرفتم که در زندگی بابت هیچ چیز خوشایندی ذوق نکنم،

نه اینکه خوشحال نشوم، نه

اما دیگر بابت هیچ چیزی از ته دل خوشحال نشدم، ذوق نکردم، عمیقا به وجد نیامدم!

گاهی به اتفاقات خوب زندگی ام فکر می کنم،

مثلا به روزی که نتیجه کنکور اعلام شد و رتبه دو رقمی شده بودم،

یا روزی که مادر شدم و پرستار برای اولین بار صورت دخترکم را روی صورتم گذاشت،

همه این اتفاقات خوب برای من فقط یک شادی سطحی به همراه داشت،

نهایت، لبخند ساده ای بود که بر صورتم نقش می بست، بی آنکه عمیقا مرا خوشحال کند.

می دانی؟

وقتی به خاطر کسی یا چیزی از ته دل خوشحال باشی و درست زمانی که اصلا انتظارش را نداری همه چیز نقش بر آب شود، بعد از آن دیگر نمی توانی به خاطر هیچ چیز خوشایندی ذوق کنی!

عزیزِ جانم، تو تنها خوشحالی عمیق و واقعی زندگی من بودی ....