تو نوشت

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است...

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

شب عید

 

دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی

مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من

 

"کاظم بهمنی"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

هذیان

 

چند روزی است که سطح هوشیاری پدربزرگ کم شده و در بخش مراقبت‌های ویژه بستری است،

بی اختیار دست و پایش را تکان می دهد،

و در حالی که چشمانش بسته است مدام زیر لب حرفهای نامفهوم می زند و هذیان می گوید،

عزیزِجان!

با خودم فکر می کنم که اگر آن دم دمای آخر مدام اسم تو را زیر لب زمزمه کنم چه؟!

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

نشان

 

عزیزِ جان!

بدون تو این زندگی برای من زندگی نشد!

دقیقا همانی که مولانا گفت:

" نیست نشان زندگی،

 تا نرسد نشان تو ...."

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

دریغ

 

دریغ که زندگی همیشه بر وفق مراد نیست!

آرزو داشتم که وقتی سر سفره عقد می نشینم تو کنارم باشی، اما نبودی،

آرزو داشتم که وقتی لباس سفید عروس به تن می کنم تو کنارم باشی، اما نبودی،

آرزو داشتم که وقتی برای اولین بار فرزندم را در آغوش می گیرم پدر آن بچه تو باشی، اما نبودی،

آرزو داشتم در این زندگی پرتلاطم همدم شادی ها و غم هایم تو باشی، اما نبودی،

آرزو داشتم که در کنار تو قدم به قدم شانه به شانه زندگیمان را بسازیم، اما....

عزیزِ جانم مگر من جز تو از این دنیا چه می خواستم که از من دریغ شد؟!

نه مثل بسیاری در پی مال و منال دنیا بودم و چشمم از داشتن خانه و ماشین آنچنانی برق می زد،

نه مثل عده ای تیپ و قیافه ی آلاگارسون کرده و لباس مارک مرا مجذوب خود می کرد،

یک زندگی ساده در کنار تو مرا بس بود برای همه عمر، اما....

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او