تو نوشت

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است...

اردی بهشت

 

آن روز را خوب به یاد دارم،

با تمام جزئیات،

همان عصر پنجشنبه ی سوم اردیبهشت ماه که تو را برای اولین بار دیدم،

همان روزی که در اولین برخورد و با اولین نگاه دل به تو دادم...

 

راستش آن روز هرگز فکر نمی کردم که قرار است انقدر تو را دوست داشته باشم،

هرگز فکر نمی کردم که این عشق و علاقه طوری در قلب من رسوخ کند که هیچ کس دیگری نتواند قلبم را پر کند و جای تو را بگیرد....

 

عزیزِ جان!

نوزده سال از آن روز می گذرد،

اما تو هنوز برای من همان نخستینی،

فقط خواستم بگویم که

این ندیدن ها، بی خبری ها و نرسیدن ها، برای من چیزی را عوض نکرده است،

تو هنوز بی تکرارترین اتفاق دنیای منی....

 

" ز کدام ره رسیدی، ز کدام در گذشتی

که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی..."

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

قلبِ من

 

تا حالا تنِ بی قلب شنیده ای؟!

تو قلبِ من بودی،

جای نبودنت درد می کند...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

نظر

 

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ  و  راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی ....

 

"سعدی"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

بهار

 

باغ و بهار من تویی،

بهر تو بود، بودِ من...

 

"مولانا"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

عید

 

عزیزِجان،

عید وقتی برای من معنا پیدا می کند که تو کنارم باشی،

وگرنه با تغییر فصل که چیزی عوض نمی شود،

اصلا وقتی تو باشی هر روز برای من عید است

.

.

.

.

تو بیایی، همه ثانیه ها، ساعت ها

از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

شب عید

 

دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی

مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من

 

"کاظم بهمنی"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

هذیان

 

چند روزی است که سطح هوشیاری پدربزرگ کم شده و در بخش مراقبت‌های ویژه بستری است،

بی اختیار دست و پایش را تکان می دهد،

و در حالی که چشمانش بسته است مدام زیر لب حرفهای نامفهوم می زند و هذیان می گوید،

عزیزِجان!

با خودم فکر می کنم که اگر آن دم دمای آخر مدام اسم تو را زیر لب زمزمه کنم چه؟!

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

نشان

 

عزیزِ جان!

بدون تو این زندگی برای من زندگی نشد!

دقیقا همانی که مولانا گفت:

" نیست نشان زندگی،

 تا نرسد نشان تو ...."

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

دریغ

 

دریغ که زندگی همیشه بر وفق مراد نیست!

آرزو داشتم که وقتی سر سفره عقد می نشینم تو کنارم باشی، اما نبودی،

آرزو داشتم که وقتی لباس سفید عروس به تن می کنم تو کنارم باشی، اما نبودی،

آرزو داشتم که وقتی برای اولین بار فرزندم را در آغوش می گیرم پدر آن بچه تو باشی، اما نبودی،

آرزو داشتم در این زندگی پرتلاطم همدم شادی ها و غم هایم تو باشی، اما نبودی،

آرزو داشتم که در کنار تو قدم به قدم شانه به شانه زندگیمان را بسازیم، اما....

عزیزِ جانم مگر من جز تو از این دنیا چه می خواستم که از من دریغ شد؟!

نه مثل بسیاری در پی مال و منال دنیا بودم و چشمم از داشتن خانه و ماشین آنچنانی برق می زد،

نه مثل عده ای تیپ و قیافه ی آلاگارسون کرده و لباس مارک مرا مجذوب خود می کرد،

یک زندگی ساده در کنار تو مرا بس بود برای همه عمر، اما....

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

مثل تو

 

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم

مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم؟

 

"سعدی"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او