تو نوشت

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است...

۷ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

محال

 

من و دل بریدن از تو ؟!

چه محالِ خنده داری    :)

 

"سیروس عبدی"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

دردِ مضاعف

 

خیلی درد دارد،
خیلی درد دارد که درست همان موقعی که فکر می کنی اوضاع راست و ردیف است و کلی برای خودت رویابافی کرده ای، یک باره تمام رویاهایت روی سرت آوار شود

از شنیدن خبر بُهت زده شوی،
شوکه شوی،
با خودت بگویی « همه چیز که رو به راه بود، پس چرا اینطور شد؟! »

شب و روز بی اختیار گریه کنی و در مقابل نگاه آنهایی که از ماجرا خبر دارند خجالت زده شوی،
طعنه های نیشدارشان را بشنوی که « چی شد؟! مگر این علاقه دو طرفه نبود؟! » و در برابرشان جواب قانع کننده ای نداشته باشی و ناگزیر به سکوت باشی،

یک نفر بی مقدمه از راه برسد و تمام رویاهایت را با خود ببرد و جز نگاه کردن کاری از دستت برنیاید!
روزی صد بار از خودت سوال کنی « مگر من چه کم از او داشتم که او را به من ترجیح داد؟»
اعتماد به نفست له شود،
از او نه، از خودت بیزار شوی، از این زندگی، از این دنیا


در آن گرمایِ تهوع آورِ بیست و سومِ تیرماه برای اینکه صدای هق هق گریه هایت به گوش کسی نرسد، زیر پتو مچاله شوی و تا خود صبح اشک بریزی و آخرسر بعد از کلی کلنجار رفتن با خودت، برای اینکه کمی دلت را آرام کنی بگویی «خوشبختی او آرزوی من است، چه فرقی می کند که در کنار من خوشبخت باشد یا کس دیگری» و بعد برایش از ته دل آرزوی خوشبختی کنی

و حالا بعد از این همه سال، باید درست روبه رویت بنشیند و در حالی که دارد با نبات چایش را هم می زند دستان مردانه اش بلرزد و تعریف کند که بر او چه گذشته است!

عزیزِ جانم تو بگو،
منی که همه ی این سالها خودم را با خوشبخت بودن تو تسکین داده ام و دلخوش به این بودم که غرقِ خوشبختی هستی، حالا با این دردِ مضاعفِ استخوان سوز چه کنم؟!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

تسکین

 

چه خوب گفت نزار قبانی:

" اگر از من بپرسی عشق چیست؟
می‌گویم که عشق صدای توست که
صد درد قلب مرا تسکین می دهد.... "

 

کاش روزی بیاید که بی خیالِ دغدغه های دنیا کنار تو بنشینم، 

با همان لبخند همیشگی ات برایم از هر دری حرف بزنی

و من در حالی که محو تماشای تو شده ام، فقط گوش کنم

که یادم برود همه ی این سالها بدون تو چقدر بر من سخت گذشت.

راستی چه رازی در صدای تو نهفته است که این چنین معجزه وار قلب مرا تسکین می دهد؟!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

نقشِ تو

 

وای باران

باران

شیشه ی پنجره را باران شست،

از دل من اما،

چه کسی نقشِ تو را خواهد شست؟

 

"حمید مصدق"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

عزیزِ جان

 

صدای بلند دستفروش مترو توجه ام را جلب می کند. با آب و تاب از کیفیت جنسش می گوید و در حین صحبت مدام مشتری را «عزیزم» و  «جانم» خطاب می کند.

با خودم فکر می کنم که چرا از چنین کلماتی استفاده می کند؟ یعنی واقعا مشتری «عزیز» و «جان» دستفروش است؟ اصلا مگر آدم به همین راحتی هرکسی را  «عزیزم» و  «جانم» خطاب می کند؟

خودم را مرور می کنم. راستش همیشه موقع حرف زدن حواسم هست که این الفاظ را برای هرکسی به کار نبرم.
چون دوست ندارم مثل خیلی از آدمها «عزیزم» و «جانم» وِرد زبانم باشد و از روی عادت یا برای چرب زبانی آنها را برای هرکسی خرج کنم.
پدر و مادرم که حقیقتا برایم عزیزند را از روی خجالت هیچ وقت اینگونه مخاطب قرار نداده ام. دوستانم را همیشه «خانم» خطاب کرده ام
و فقط گاهی دخترکم را با این الفاظ صدا می کنم.
اما تو،
بی اغراق می گویم که تو تنها کسی هستی که نه از سر عادت و به خاطر اینکه لقلقه ی زبانم باشد، بلکه از عمق قلبم اینگونه خطاب می شوی.
تنها تو «عزیزِ جان» منی

تو تنها «عزیزِ جان» منی...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

حال خوب

 

راست گفتند که "حال خوب برای هرکس یک جور تعبیر می شود."

یکی حالش با داشتن خانه و ماشین آنچنانی خوب است،

یکی با تحصیل در فلان دانشگاه و رسیدن به فلان منصب شغلی،

و یکی با تولد فرزندی که مدتها انتظارش را می کشیده است.

اما برای من حال خوب فقط در تو خلاصه می شود، 

این را وقتی فهمیدم که همه اینها را داشتم ولی از حال خوب خبری نشد!

تو تنها حال خوب منی، 

من، جهنمِ با تو را به بهشتی که با دیگران باشد ترجیح می دهم ....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

حس ناب

 

می دانی؟

بعضی از حس ها را در طول زندگی فقط یک بار می توان تجربه کرد

حس هایی که مزه ی آنها هیچ وقت از زیر زبانت نمی رود 

و اگر زمین و زمان را به هم بدوزی هم دیگر هیچ وقت تکرار نمی شود

مثل حسِ شیرینِ دوست داشتنِ تو .....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او