تو نوشت

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است...

عزیزِ جان

 

صدای بلند دستفروش مترو توجه ام را جلب می کند. با آب و تاب از کیفیت جنسش می گوید و در حین صحبت مدام مشتری را «عزیزم» و  «جانم» خطاب می کند.

با خودم فکر می کنم که چرا از چنین کلماتی استفاده می کند؟ یعنی واقعا مشتری «عزیز» و «جان» دستفروش است؟ اصلا مگر آدم به همین راحتی هرکسی را  «عزیزم» و  «جانم» خطاب می کند؟

خودم را مرور می کنم. راستش همیشه موقع حرف زدن حواسم هست که این الفاظ را برای هرکسی به کار نبرم.
چون دوست ندارم مثل خیلی از آدمها «عزیزم» و «جانم» وِرد زبانم باشد و از روی عادت یا برای چرب زبانی آنها را برای هرکسی خرج کنم.
پدر و مادرم که حقیقتا برایم عزیزند را از روی خجالت هیچ وقت اینگونه مخاطب قرار نداده ام. دوستانم را همیشه «خانم» خطاب کرده ام
و فقط گاهی دخترکم را با این الفاظ صدا می کنم.
اما تو،
بی اغراق می گویم که تو تنها کسی هستی که نه از سر عادت و به خاطر اینکه لقلقه ی زبانم باشد، بلکه از عمق قلبم اینگونه خطاب می شوی.
تنها تو «عزیزِ جان» منی

تو تنها «عزیزِ جان» منی...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

حال خوب

 

راست گفتند که "حال خوب برای هرکس یک جور تعبیر می شود."

یکی حالش با داشتن خانه و ماشین آنچنانی خوب است،

یکی با تحصیل در فلان دانشگاه و رسیدن به فلان منصب شغلی،

و یکی با تولد فرزندی که مدتها انتظارش را می کشیده است.

اما برای من حال خوب فقط در تو خلاصه می شود، 

این را وقتی فهمیدم که همه اینها را داشتم ولی از حال خوب خبری نشد!

تو تنها حال خوب منی، 

من، جهنمِ با تو را به بهشتی که با دیگران باشد ترجیح می دهم ....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او

حس ناب

 

می دانی؟

بعضی از حس ها را در طول زندگی فقط یک بار می توان تجربه کرد

حس هایی که مزه ی آنها هیچ وقت از زیر زبانت نمی رود 

و اگر زمین و زمان را به هم بدوزی هم دیگر هیچ وقت تکرار نمی شود

مثل حسِ شیرینِ دوست داشتنِ تو .....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
من او