چند روزی است که سطح هوشیاری پدربزرگ کم شده و در بخش مراقبتهای ویژه بستری است،
بی اختیار دست و پایش را تکان می دهد،
و در حالی که چشمانش بسته است مدام زیر لب حرفهای نامفهوم می زند و هذیان می گوید،
عزیزِجان!
با خودم فکر می کنم که اگر آن دم دمای آخر مدام اسم تو را زیر لب زمزمه کنم چه؟!