صدای ترانه ای غمگین از ضبط تاکسی شنیده می شود،
و من به چیزی غیر از تو فکر نمی کنم،
بی اختیار قطره اشکی از گوشه چشمم سرازیر می شود،
دلم می خواهد از راننده خواهش کنم که ضبط را خاموش کند،
اما زبانم به حرف نمی چرخد!
عزیزِ جان،
زندگی کردن در روزگاری که این قدر از تو دور افتاده ام،
برایم کار آسانی نیست....