دیدم که آدمی می تواند
شفای آدمی شود،
مثل تو برای من....
عزیزِ جان،
«جنگ» شاید،
اما «عشق» آتش بس نخواهد داشت!
دوست داشتنت هر روز در من تکرار می شود،
لا به لایِ جنگ،
در میانِ صلح....
در این وادیِ بی خبری،
زیر آماجِ حملاتِ دشمن،
به تو فکر می کنم،
و در سرم جنگ است،
و تنها شهیدِ این میدان،
منم....
شاید دنیا جای بهتری بود اگر آدم ها نقابِ نیرنگ و تزویر را از چهره شان برمی داشتند و خودِ واقعی شان را نشان می دادند،
دیگر کسی نمی توانست به دروغ برایت لاف دوست داشتن بزند و بی حساب و کتاب «عزیزم» و «جانم» تحویلت بدهد،
احساس دیگران به وضوح برایت مجسم می شد و تکلیفت با خودت و آنها روشن بود،
عزیزِ جان،
در این دنیایِ سراسر نفاق و تزویر، از بُنِ جان دوست می دارمت،
بدون نقاب.....
تو تنها کسی بودی که از دوست داشتنش،
هیچ جنگی بین «عقل» و «قلبم» رخ نداد،
هر دو موافق بودند که تسلیم شوند...
+ سوم اردیبهشت
+ + بیست و یکمین سال :)