کجاست همنفسی؟ تا به شرح عرضه دَهَم
که دل چه میکشد از روزگارِ هجرانش
شاید دنیا جای بهتری بود اگر آدم ها نقابِ نیرنگ و تزویر را از چهره شان برمی داشتند و خودِ واقعی شان را نشان می دادند،
دیگر کسی نمی توانست به دروغ برایت لاف دوست داشتن بزند و بی حساب و کتاب «عزیزم» و «جانم» تحویلت بدهد،
احساس دیگران به وضوح برایت مجسم می شد و تکلیفت با خودت و آنها روشن بود،
عزیزِ جان،
در این دنیایِ سراسر نفاق و تزویر، از بُنِ جان دوست می دارمت،
بدون نقاب.....
تو تنها کسی بودی که از دوست داشتنش،
هیچ جنگی بین «عقل» و «قلبم» رخ نداد،
هر دو موافق بودند که تسلیم شوند...
+ سوم اردیبهشت
+ + بیست و یکمین سال :)
محبوب من،
الحق و الانصاف جایتان بسیار خالی ست،
ای کاش بودید و
سحرها و افطارها کنارتان بودم،
چای می ریختیم،
بندگی می کردیم،
عاشقی می کردیم.....